سفارش تبلیغ
صبا ویژن
بدان کس که تو را سخن آموخت به تندى سخن مگوى و با کسى که گفتارت را نیکو گرداند راه بلاغتگویى مپوى . [نهج البلاغه]

متافیزیک ری کی

نشانه های عاشق بودن چیست ؟
 
 سه تاست . اولی ,  اغنای محض . به هیچ چیز دیگری نیاز نیست .
دوم آینده وجود ندارد . همین لحظه عشق ابدیت دارد ,  نه لحظه بعد – نه فردا – نه ا ینده
 . و سوم ,  وجودت از میان بر میخیزد ,  دیگر وجود نداری .
اگر هنوز وجود داشته باشی معنی اش این است که هنوز وارد معبد عشق نشده ای .
وقتی کسی احساس کرد عاشق است این سه چیز برای او معیار سنجش قرار خواهد بود .
 بیاید نظارت کند ببیند که ایا این سه چیز در او رخ میدهد یا نه .
 اگر رخ نمیدهد معنی اش این است که این نه عشق بلکه میتواند
 چیزهای بسیار دیگری باشد .  عشق پدیده بزرگی است :
 ( منظور اینجا کلمه عشق است که در معانی متفاوتی به کار میرود
 نه عشق حقیقی که آن سه معیار برایش ذکر شد) میتواند اشکال متفاوتی داشته باشد
 و میتواند شهوت باشد . میتواند تمایل جنسی باشد . میتواند احساس مالکیت باشد .
 میتواند صرفا مشغله برای اینکه تنهایی شما را پر کند باشد
 چون حضور شخص دیگر باعث احساس امنیت شما میشود .
عشق حقیقی یعنی توقف فکر – وقتی با هم هستید فکر را کنار بگذار
 در چنین حالتی است که به هم نزدیک خواهید شد . روابط خودتان را تبدیل
 به یک پدیده مقدس کنید . اگر چنین نباشد پس بدان که این عشق نیست ; امکان ندارد .
تکریم و ستایش دومین چیز است . در حضور معشوق و محبوب احساس ستایش کنید .
 اگر نتوانی تقدس را در وجود محبوبتان ببینی , پس این تقدس را در هیچ کجا نخواهی دید .
چگونه خدا را در یک درخت میتوانی ببینی اگر هیچ رابطه ای بین تو و درخت نباشد .
 اگر بتوانی خدا را در وجود معشوق حس کنی  دیر یا زود او را در همه جا حس خواهی کرد
 زیرا همین که این در برای اولین بار گشوده شود – همین که نظری به خدا
 در هر شخصی بیندازی , دیگر قادر نخواهی بود که این نظر را فراموش کنی
فرق بین دوست داشتن و عشق ورزیدن و فرق بین
عشق معمولی و عشق روحانی در چیست ؟
بین دوست داشتن و عشق ورزیدن فرق زیادی است . در دوست داشتن
 تعهدی وجود ندارد ولی عشق ورزیدن تعهد است . به همین علت است
 که مردم زیاد راجع به عشق حرف نمیزنند . در واقع مردم به نحوی از عشق
حرف میزنند که تعهدی  مورد نیاز نباشد . مثلا میگویند : (( من عاشق بستنی هستم ))
 چگونه میتوان عاشق بستنی بود ؟ میتوان بستنی را دوست داشت
 اما نمیتوان عاشقش بود . یا میگویند : (( عاشق سگم هستم )) یا
(( عاشق ماشینم هستم )) میگویند عاشق اینم ,  عاشق آنم ;  اما مردم واهمه
 دارند از اینکه به همدیگر بگویند عاشق هستند .
مردم به هم میگویند (( به شما علاقه دارم )) چرا به هم نمیگویند
(( عاشق شما هستم )) برای اینکه عشق تعهد آور است .
عشق درگیر شدن است – خطر کردن  و مسوولیت پذیری است .
 علاقه داشتن گذراست . من امروز دوستتان دارم و فردا ممکن است
 دوستتان نداشته باشم – هیچ خطر کردنی با آن همراه نیست .
 وقتی به زنی میگویید (( عاشقتان هستم )) تن به خطر داده اید
یعنی میتوانی روی من حساب کنی .
وقتی مردی به زنی میگوید (( به تو علاقه دارم )) در اصل چیزی
 راجع به خودتان اقرار میکنید و میگویید : من چنین آدمی هستم و بر این اساس
 به تو علاقه دارم . من به بستنی هم علاقه دارم . به ماشین هم علاقه دارم
و به همین نحو به شما هم علاقه دارم . ولی وقتی پای عشق به میان می اید
شما راجع به ان شخص حرف میزنید . منظورتان این است که شما دوست داشتنی
 هستید و پیکان به طرف ان شخص هدفگیری  شده است .
و خطر در همین است . دارید قول میدهید.
اکنون نگاهی به عشق معمولی و روحانی بکنیم .
بین عشق و علاقه تفاوت است , ولی بین عشق معمولی و روحانی تفاوتی نیست .
عشق اصلا روحانی است و من شخصا با عشق معمولی برخورد نداشته ام .
 چیز معمولی علاقه و دوست داشتن است . عشق هرگز معمولی نیست .
 نمیتواند معمولی باشد ,  عشق ماهیتا غیر معمول است – متعلق به این دنیا نیست .
وقتی به زن یا مردی میگویید (( من عاشق تو هستم )) به او دارید میگویید
 (( فریب جسم تو را نمیخورم . هدفم خودتی . جسم ممکن است پیر و فرسوده شود
 ولی من تو را دیده ام وجود بدون جسم تو را .
علاقه و دوست داشتن تصنعی و سطحی است . عشق نافذ است و به عمق وجود
 رخنه میکند . روح شخص را لمس میکند . هیچ عشقی معمولی نیست .
عشق نمیتواند معمولی باشد و گرنه عشق نیست . اگر عشق را معمولی بدانیم در
 فهم پدیده عشق راه خطا رفته ایم . عشق همیشه غیر معمولی و روحانی است .
این است تفاوت بین علاقه و عشق . علاقه همیشه مادی است و عشق همیشه روحانی



نیما آشنا ::: سه شنبه 86/9/6::: ساعت 8:12 صبح

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
>> بازدیدهای وبلاگ <<
بازدید امروز: 22


بازدید دیروز: 0


کل بازدید :3876
 
 >>اوقات شرعی <<
 
>> درباره خودم<<
نیما آشنا
ازخوبی خواهم گفت از سیاره یا ستاره ای دیگر نیامده ام ... و همیشه هم خوب نبوده ام .. مثل دیگر آدمها ، گاهی دروغ گفته ام .. گاهی دل شکسته ام .. گاهی رنج برده ام .. گاهی خسته شده ام .. من از تسخیر شدن می ترسم .. هیچ گاه به چیزی اجازه نداده ام مرا تسخیر کند .. با دیگران هستم .. اما مستقل خواهم ماند .. می دانم که اینجا همه چیز موقت است ..و نباید فریب پیوستگی دانه های باران را خورد ... اما با همه ی اینها دوستش می دارم ... آری ! زندگی را دوست می دارم .. چون تکه ای از مسیر ماست .. پلی ست بین عدم و هستی .. من بدون کسی و با دستان و پاها و چشمان و گوشهای خودم می ایستم .. می بینم .. می شنوم .. می آموزم .. و سرشار می شوم .. پس تصور نکن وقتی می گویم خسته ام ، به این معنی ست که دست از سر زندگی برداشته ام .. نه .. دوباره بنا می کنم .. می سازم .. زندگی ساختن است .. باید آشیانم را بالاتر از ارتفاع این گنجشکهای حقیر بسازم ... ا زخانه ی عنکبوت بیزارم که به انگشتان بادی نحیف، دلهره ی ویرانی می لرزاندش .. سخت باید بود .. به عنکبوت غبطه می برم .. که هیچ تعلقی ندارد .. حتی به آنچه ساخته است .. یا به آنچه می خواهد بسازد .. سست باید بود .. اما اینها مهم نیست .. مهم اینست که چقدر شبیه حرفهایت باشی ... من دلم می خواهد خوب باشم .. فرشته نه .. آدم ِخوب باشم .. سخت است نه ؟ و به خود می بالم که انسانم .. که مانند فرشته خوبی محض نیستم بی هیچ گزینشی .. من به خود می بالم که می توانم خوبی را برگزینم...
 
>>آرشیو شده ها<<
 
>>اشتراک در خبرنامه<<
 
 
>>طراح قالب<<